روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

حساب و کتاب یک چیز مشخص است. تصوری که من دارم این است که مو لای درزش نمی‌رود؛ مثل ریاضیات. یک سری قوانین مشخص و معین دارد و جواب مشخصی هم دارد. همین تصور را هم نسبت به عدل الهی دارم؛ مو لای درزش نمی‌رود و مو را از ماست می‌کشد. این چند وقت هر جوری و از هر طرفی که حساب و کتاب می‌کنم، می‌بینم که ته‌ش به جهنم ختم می‌شود. البته جهنم خیلی جای عجیب و غریبی‌ نیست و نیاز به توصیف ندارد الا این‌که جهنم همان‌جاست که او نیست، چه در این دنیا و چه در آن دنیا. این چند وقته اتفاقات زیادی افتاد تا مرا به سمت این حساب و کتاب ببرد. حساب و کتابی که باید عادی و معمول باشد اما متأسفانه آدم آن‌قدر در زندگی و متعلقات‌ش غرق می‌شود که حساب و کتاب می‌شود عجیب و دور از دسترس. بیش‌تر اتفاقات میان مجالس روضه افتاد. بعدها هم اتفاقات دیگری افتاد. آدم نمی‌تواند از واقعیت فرار کند. آدم اگر توی یک اتاق با دیوارهای تمام آینه گیر بیافتد، نمی‌تواند خودش را نبیند مگر این‌که چشمان‌ش را ببندد. و خب مگر چه‌قدر می‌شود چشم‌ها را بست؟ این‌که بعد از لمس واقعیت چه برخوردی با آن می‌شود به کنار اما مگر چه‌قدر و تا کی می‌شود از واقعیت فرار کرد؟ خلاصه این‌که این چند وقته مرا گذاشتند توی یکی از همان اتاق‌ها که گفتم. من چیزهای زیادی را دیدم. و بعد از آن بود که حساب کتابی ساده کردم. نه از این حساب و کتاب‌های درست و حسابی، نه! یک حساب سرانگشتی کافی بود. کافی بود تا بفهمم که اوضاع اصلاً خوب نیست. کافی بود تا بعضی شب‌ها از استرس این‌که نکند صبح دیگر بیدار نشوم، دیرتر خوابم ببرد. ولی خب این وضعیت، وضعیتی پایدار نبوده و نیست. بماند چرا.

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی