بیا و بعد از این همه حجم اشتیاق برای آمدن، خستگی پاهایم را ببین و نا نداشتنم را. تنم را ببین که فرسوده و درونم را ببین که یک دنیا آوار و خرابیِ رویهمتلنبارشده است. درونم را ببین که یک رودخانۀپشتسدِّگلوماندۀ بغض است بدون حتی کوچکترین سوراخی در سد. ببین که خسته شدهام از آجربهآجرچیدهشدنها و دیواربهدیوار فروریختنها.