روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

این‌که احساس می‌کنی صفی طولانی از کلمات، مدت‌های مدیدی توی حنجره‌ت و پشت ِ لب‌هایت صف کشیده‌اند ولی در به راه انداختن‌شان عاجزی، خیلی دردناک است. شاید همه‌چیز ریشه در این خشک‌سالی‌ها داشته است. شاید همه‌ی ریشه‌ها را این خشک‌سالی، خشکانده است. احساس می‌کنم این خشک‌سالی آن‌قدر دارد طولانی می‌شود که به مرگ ِ سرزمین ِ دل‌م بیانجامد. دل‌م مثل درختان ِ کهنسالی که تمام‌شان در آتش سوخته است هنوز هم از گوشه‌کنار  ِ خودش، جوانه می‌زند اما می‌ترسم جوانه‌ها حریف ِ این خشک‌سالی‌های چند ساله نشوند و دل‌م بماند و تنه‌ی سیاه و سوخته‌اش. می‌ترسم!...

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی