روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

این روزها، حال و روز، یک جور  ِ خاصی‌ست. یک جوری که انگار بی‌وزنی‌ست. یک جوری که انگار میان یک مرداب باشی و بی‌خیال ِ پایین رفتن، دست و پا نزنی و همان‌طور پایین و پایین‌تر بروی. یک جوری که نمی‌شود اسم‌ش را گذاشت حیرانی یا بهت یا هر چیز دیگری از این قسم. یک جوری که انگار جهان مثل منظره‌ی بیرونی یک قطار  ِ در حرکت، از کنارت می‌گذرد و تو فقط نگاه می‌کنی. یک جوری که دل‌ت برای یک حرف ِ ساده، برای یک لب‌خند ِ ساده، تنگ می‌شود. یک جوری که گذشت زمان برای‌ت مثل پلک بر هم زدنی می‌شود و تو را در چگونه گذراندن‌ش می‌گذارد. یک جوری که ناگهان لب‌خند روی لبان‌ت می‌آید و می‌بینی چه قدر غریبه است! یک جوری که نه شلوغی و نه خلوتی دیگر برای‌ت مهم نیست چرا که تو میان زمین و آسمان ِ درون‌ت معلقی؛ چه میان جمع و چه کنج ِ خلوت. یک جوری که یک جوری‌ست! یک جوری که من دل‌م می‌خواهد به کلمه بیاید و نمی‌آید! یک جوری که خدا می‌داند...

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی