شب از نیمه گذشته و من به این فکر میکنم که وقتی کمی قبلتر بود، شبهای ما، پر بود از کلمه و پر بود از نگاه و پر بود از حرف و خنده و گریه و آغوش. حالا شبهای روشن از چراغ ِ مهتابی ِ اتاقم، در کنار لپتاپ به سر میشود و وسوسهی هر بارهام برای رفتن سراغ حرفهای همیشهگی دیگ قدرت گذشتهش را ندارد. در عشق انگار که باز هم بچه شدهام...