هر صبح که از بیخوابیِ دیشب جانِ سالم بهدر میبرم، دست بر شانههایم میگذارم و با خودم میگویم: «برخیز عزیزِ من؛ چه ضیافتی بود جوانی، حالا که تهکشیدهاست، برخواستهای!»