روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

واقعیت مثل چند سی سی پتاسیم ناقابل میرود توی رگ هات و قلبت را مثل سنگ سفت میکند ، راستش را بخواهی همه ی ما اشتباهی کسی را کشته ایم ، راستش را بخواهی خیلی  ها خیلی جان کنده اند که اشتباهشان را ماست مالی کنند . حیف که آنچه رخ داده با هیچ چیز پاک نمیشود . با هیچ چیز نمیشود زمان را برگرداند ، هرچقدر بخوابی و بیدار شوی چیزی تغییر نمیکند . ایراد دنیا همین است .فکر میکنم بزرگ شدن همین باشد ، خورجین روی گرده ات هر روز از اشتباهاتت سنگین تر و بزرگ تر خواهد شد ، بزرگ به اندازه سن ت ، بزرگ به اندازه ای که باد کرده ای از غرورت ، فکر میکنم بزرگ شدن تعریف نباشد اصلا. کاش هیچ وقت آنقدر جدی نشده بود ، کاش هیچ وقت آدم مهمی نمیشدیم ، کاش توی یک روستای دور تنها کارمان این بود عصر نان بپزیم و به غاز ها دانه بدهیم .

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی